مادرم میترسد که مبادا من هم سرخی خاک شوم یا ز سر پنجه ظلم گنه دیگر این قوم ناپاک شوم با من او میگوید که ای تو جان مادر مرو از خانه برون همهی شهر پر از گرگان است و صداقت و شرف در نهانخانهی تاریک ستم زندان است مرو از خانه برون کین جنایت پیشه قوم نااهل درون سینه قلبشان سنگین است و زمین بر دریدنهاشان شاهد رنگین است مرو از خانه برون مرو از خانه برون لحظهای چشم بر او میدوزم با خودم میگویم که مبادا ... اما... رو به او میگویم که ای تو جان فرزند اگر این قوم سراسر نیرنگ بکشد پای مرا اندر بند یا به سر نیزه کین بگسلد جان مرا بند از بند ننشینم از ره که ره من ره آزادی و آزادگی است ره مردانگی است «من اگر بنشینم ما اگر بنشینیم چه کسی برخیزد؟» چه کسی با ستم و ظلم عیان بستیزد؟ با حضور من و ماست که طلوع خورشید بار دیگر به ما رنگ سحر میبخشد و سیاهی رخت از خانه ما میبندد مادر ای تو جان فرزند گاه رفتن در را پشت من با سخن خیر ببند مادرم من رفتم (م.ع.م)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر