به ایران سبزمن خوش آمدید

چو ایران نباشد تن من مباد

۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

شعری تقدیم به همه آنان که با حضورشان سبزشان به ایرانی آزاد می اندیشند

مادرم می‌ترسد که مبادا من هم سرخی خاک شوم یا ز سر پنجه ظلم گنه دیگر این قوم ناپاک شوم با من او می‌گوید که ای تو جان مادر مرو از خانه برون همه‌­ی شهر پر از گرگان است و صداقت و شرف در نهانخانه­‌ی تاریک ستم زندان است مرو از خانه برون کین جنایت پیشه قوم نااهل درون سینه قلبشان سنگین است و زمین بر دریدن­هاشان شاهد رنگین است مرو از خانه برون مرو از خانه برون لحظه­ای چشم بر او میدوزم با خودم می‌گویم که مبادا ... اما... رو به او می‌گویم که ای تو جان فرزند اگر این قوم سراسر نیرنگ بکشد پای مرا اندر بند یا به سر نیزه کین بگسلد جان مرا بند از بند ننشینم از ره که ره من ره آزادی و آزادگی است ره مردانگی است «من اگر بنشینم ما اگر بنشینیم چه کسی برخیزد؟» چه کسی با ستم و ظلم عیان بستیزد؟ با حضور من و ماست که طلوع خورشید بار دیگر به ما رنگ سحر می‌بخشد و سیاهی رخت از خانه ما می­‌بندد مادر ای تو جان فرزند گاه رفتن در را پشت من با سخن خیر ببند مادرم من رفتم (م.ع.م)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر